آشنا تر از یک حس غریب برایت مینویسم. با دلی پر
امید برایت مینویسم.
زیباتر از یک نگاه معصومانه تو را به تصویر
میکشم و مظلو تر از سکوت صادقانه تو را اینبار بر پیشانی باد خواهم کشید که هر
زمان و هر مکان به چشمان پر امید من خیره شوی تا دوباره نفس تازه شود, صدا به
بیرون پرتاب شود از یک حنجره ی غبار گرفته و دلتنگ.
زمانه هم ناسازگاری میکند, دیگر شب ها حتی خواب
به چشمانم نمی آید که خوابت را ببینم.
دلم برای آشتی های دعوای دروغینمان تنگ شده و
اینجا غروب را برایم تداعی میکند...
هر کجا که هستی, دلت سپید باد, زیباییت پایدار ای طلوع سنگین سرزمین ماندگار