Friday 7 December 2012

سلام میکنم



سلام میکنم، درود میگویم، نمیدانم در تمام زبان ها چرا یک کلمه به عنوان شروع تمام چیزها وجود دارد. کاش می شد حرفم را بدون مقدمه بزنم. کاش هیچ سلامی نبود چون که پیروش خداحافظی باید گفت. کاش قصه از قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید شروع می شد و کاش کلاغی بی خانمان وجود نداشت. کاش یک رنگی بود، کاش دو رنگی جزء سانسورشده ی قصه زندگی ما بود و کاش عشق جای کلمه ی خدای مهربون را در جمله ی یکی یود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچ کی نبود را میگرفت. کاش هوا بود برای تنفس، کاش نسیم بود برای حس یک بوی خوش. کاش همیشه بهار نارنج بود و کاش کلمه ای به اسم کاش وجود نداشت.....

کاش، دیگر نیست، تمام شد. رفت . به آرزویم رسیدم که کاش را از صحنه ی روزگار حذف کردم. کلمه اگر، به میدان می آید. به جنگش میروم که او را نیز از این روززگار بی فرجام حذف کنم. گویا کلمه ی اگر سخت تر حذف میشود. چرا که اگر حذف شدنش سخت نبود کلمه ی کاش را زودتر از کلمه ی اگر حذف نکرده بودم، اگر حذف میشود ...

و در نهایت حسرت میخورم که ای کاش حذف نشده بود این کلمه ی استثنایی که بار تمام مشکلاتمان را به دوش میکشد. بهتر از آن این که ای کاش بود تا من می توانستم در این لحظه بگویم ، اگر کنارت بودم، آسمان شهر دلم آبی بود.....